1) چشم تَرَم به شوق تو تا ماه ميرود
پاىِ پيــاده در طلــبت راه ميـــرود
ذكر لبش،تمامِ شب و روزش العطش
زيـــرا زيــارت پــسـر شــــاه مــيرود
اوج تخـيلش حــرم سيــد الشباب
پاىِ برهنه و دوطرفْ مردِخوش حساب
انان كه خاك را به نظر كيميا كنند
بين الحريمشان خودِعشق است وپرثواب
محتاجِ سجده هاي پر از ذكر يا حسين
در روبه روي مرقدو يك لحظه تا حسين
رويَت به سمت پنجره هاي ضريح او
فكرت به سمت عشق به الله با حسين
حالا تمام حاجت خود را نوشته ام
حب حسين را به قلم من سرشته ام
حالا قلم به سمت علم ها روانه شد
باب و الحوائجم تويي و تو فرشته ام
اي بهترين برادر دنيا ميان دشت
انكه به سمت آبها رفت و بر نگشت
ماهِ شبِ بلندِ من اي يابن فاطمه
مثل تو ميشود زِ سَر و دست هم گذشت!؟
اکنون بگو چه کس به تو این درس را بداد ؟
از جان گذشتگی بر "اخا" دردلت نهاد
دردامن که یاد گرفتی " حسین امام "
بر روح پاک مادر پاکان سلام باد
2) دلبسته گشته ام به هوای تو یا رضا
چون کفتران عاشق صحن و سرای تو
از در برون کنی ز هوا آیمت درون
گویی دلم سند شده آخر برای تو
من خاطیم و گرد گناهی به روی من
لیک عاشقت شدم و به غرق ثنای تو
ای عطر لایزال بهشتی تو کیستی
کینگونه رام گشته دلم از برای تو
ای شاه بی مثال خراسان ، رضای من
رحمی بکن بر این قلم جان فدای تو
این شعر قاصر من بیچاره را ببخش
اوهم فتاده بر کف و بر خاک پای تو
3) یارب که دلم تنگ و ندایی دارد
از عشق رضا عجب نوایی دارد
یا رب که دلم کفتر بی اقبال است
امسال حرم عجب صفایی دارد
یا رب که دلم پنجره فولادست
غرق جبروت صحن گوهرشادست
یا رب نظری به سوی این دل بنما
کاین دل به زیارت رضا آبادست
4) یاران حسین بی صدا می آیند
با اذن خدا و در خفا می آیند
انان که پر از عشق به الله بودند
امروز به اسم جان فدا می آیند
امروز منا تشنه لب و عطشان است
این آل سقوط یکسره نافرمان است
"ای اهل جفا راه مرا باز کنید"
کاین قلب شما عاری از هر ایمان است
جانم به لبم رسید و حالم زار است
میخانه دل یکسره غم بازار است
امروز منا کوفه دوم گشته
بی شک دلم از آل سعود بیزار است
5) جنگ یعنی ماندگاری انتظار
جنگ یعنی یادگاری بیشمار
جنگ یعنی مرد بی سر بی دو دست
جنگ یعنی دختر بی سرپرست
جنگ یعنی توپ یعنی یک تفنگ
جنگ یعنی خواهری غرق فشنگ
جنگ یعنیبوسه مادر به سر
جنگ یعنی یک شهید بی اثر
جنگ یعنی منتظر از یک خبر
جنگ یعنی خاطره های پدر
جنگ یعنی دست بردن به سجل
جنگ یعنی قاصدک های خجل
6) ای کاش شبی لازم ای کاش نباشد
وامانده دلم چون دل اوباش نباشد
ای کاش تنت می شود و جام شرابی
ای کاش که رازم به دلت فاش نباشد
یا انکه نبیند رخ ماهت کس دیگر
ای کاش نیازت به دو نقاش نباشد
آرام کن این قلب پر از دغدغه ام را
وی با تو که محتاج به خشخاش نباشد
هر شب به سحر شام و صباحی نشناسم
کو عاشق خوشنام که خفاش نباشد ؟
حیفا نتوان گفت نگاهت سگ گیراست
چون شاعر بیچاره که فحاش نباش
7) روز اول کلاه من افتاد
در ورودی حوزه یا اینجا
آن زمان بوق توی گوشم بود
روسری رفته بود تا اینجا
کل افکار من تماما لایک
من معتاد تل و اینستا
چادری ها اخ اند و امل و زشت
شده ام من به لطف رژ زیبا
همه فکر و ذکر من این بود
ست شود رنگ لاک و رژهایم
نه به فکر خدا و فارغ دین
گمشدم من درون دنیایم
یک فرشته ز سوی عرش خدا
در درون زمین نشانم داد
راه عز راه مهر و عبد شدن
او به چادر و دین پناهم داد
آن زمان پوچ پوچ بودم من
حال وارسته و سبک بالم
سبز رنگ تمام زندگیم
لطف الله شامل حالم
آری یک دم گذار من افتاد
سمت حوزه و علم بندگی اش
مانده بر سر رهِ دوراهی ها
من مانده درون زندگی اش
یک کسی راه را نشانم داد
نام او چیست نام او ای وای
حق و حقانی و پر از حق است
چهره اش گل به سان گل هی وای
اینچنین امدم به سوی خدا
پرگناهم ولی پشیمانم
ای خدا میشود نگاه کنی ؟
عاشق حوزه گشته ایمانم!
حرف آخر همه برای شما
ای جدیدالورود تازه به راه
ما همه مثل هم پر از حرفیم
و رفیقیم چونان ستاره و ماه
8) عاشقی کردن ندارد مالیاتی جان من
بد نباشد گر که باشی پشت و پشتیبان من
تا ابد بنده خریدار و شما پر ناز و راز
تا شوی مرحم به زخم و درد بی درمان من
چشم چون آهو ، دو ابروی کمان بالاترش
او چه کرده با تن رنجور و پر نالان من !؟
لب چو نار است و کنارش خال زیبا زینتی
طعنه زد بر جان خرمای بم آن جانان من
گیس چون چادر سیاه و گونه هایش ملتهب
دل بسوزان بر دلم ، ای عشق سرگردان من
می نخوردیم وتماما مست روی ماه تو
شور دل حد من است و عشق پر تاوان من
قافیه ، وزن و عروض شعر یکجا مرد ، رفت
شاید اینگونه دلت رحمی کند بر جان من
9) گر می رسد به گوش تو اصوات این اذان
پس گو تو زنده ای و همین مسئله بدان
بسیار آدمی که برای حیات تو
خورده است غبطه ها و بر این مسئله بمان
ازجا بلند شو و وضوگیر ای عزیز
این حکم خالق است بدون شک و گمان
سر کن تو چادری به مثال فرشته ها
حالا فرشته ای به بلندای آسمان
10) مامن تاریکی ام امشب تو از باران بگو
با من آ بار دگر از گریه در بستان بگو
از غم تنهایی و یک عمر درد بی کسی
از هجوم ناله از اندوه بی پایان بگو
امشبی را تا سحر با گریه ام خو کن عزیز
بار دیگر نزد من از خنده مستان بگو
دل بریده از درون جام دنیای تهی
گر توانستی کمی از درد بی درمان بگو
درد بی درمان چشیدم عمر خودرا باختم
لطف کن این بار از این دختر نالان بگو
زندگی رنگ نم و نا را به آغوشم کشاند
زین سبب اندک زمانی از غم یاران بگو
زندگی کردن جهنم مردمانش آتشین
یک کمی هم از صفات جنت جانان بگو
ظاهرا مردن که حق شاعر بیمار نیست
پس تشکر جان من تنها تو از باران بگو
11) از کجا گویم کجا من قصه را
قصه این شاعر پر غصه را
غصه اش فتنه ، نبود صاحبش
یا که شاید درد و رنج غایبش
نام او شاید نباشد بر زبان
لیک تا شعرش شنیدی گو تو هان!
نام او چون صاحبش مهدی بُوَد
از پدر هم او جهانداری بود
شعر میخواند به بیت رهبری
فتنه شاید از چه ها باشد بری
یا که شاید شعر او را در کتاب
خوانده باشی چون نباشد بی حساب
شعر او در باب عشق و انتظار
تا بیاید جمعه ای آن یار غار
گویدت مهدی که بغضی در گلو
شد رسوبی و نیامد عدلجو
یا که کی آید خلیل آتشین
از برای صلح در روی زمین
آشنا کردم تورا با شعر او
حال بنشین و کمی با من بگو
این جوان تنها گذارد یار خود؟
یا که در کوفه شود بیمار خود؟
او که با شعرش کند پیکارها
با زبان بسته شرح عارها
بین تو این کار شجاعت دار او !
درس سر بازی بگیر از کار او
او که ثالث بار احسنتی شنید
رهبری بر شعر او دستی کشید
اصفهانی زاده و مردادی است
او جوان و یک دهه پنجاهی است
ارشدش هم بر زبان مادری
کرده تحصیلات خودرا منجلی
حرف آخر را زنم ای دوستان
قدر این ایام خوبت را بدان
بربخیز از جا برو وقت جهاد
ماندنت در خانه باشد ارتداد
با قلم با حرف یا یک بوم رنگ
نیست دیگر وقت بازی یا درنگ
گرکه خواهی رهبرت راضی کنی
باید اینک دل سلیمانی کنی
با شعار لافتی الا علی
عشق یعنی رهبرم آقاعلی
12 )گفتند تا بگویم شعری ز وصف استاد
من هم قلم ببردم بر کاغذان بر باد
شعرم پر از خجالت ، پر از شماتت از تو
استاد جاودانم ، ای مهربان "علیزاد"
گفتی که حفظ فرما آن عهد خوش قلم را
وقت از کفم برفت و عهدم که رفت از یاد
گفتیم با خجالت : لطفا که کنسلش کن
فرموده ای که : هرگز ، حفظش بکن تو "آزاد"
گفتم که ای خدایا من اشتباه کردم
راهی بنه جلویم ای داد پشت بیداد
وانگه درون اغما ، در اوج نا امیدی
استاد "رنج" آمد با چند شرط و رخداد
مقبول واقع آمد آن شرط پرمحبت
ای بهترین معاون دل را بکرده ای شاد
حالا مه زندگانی شاد است و پر تلاطم
از هردوتان تشکر ای مادران استاد
13) یا صاحب الزمان ، کجایی طبیبمان
در جنگ اهرمن همه با آخرین توان
شمشیر ها بخ دست و به تن خم ها فزون
هربار یک گنه بشکسته سبویمان
هر جمعه میشود و به دل یاد میکنیم
یک روز میرسد که رسد منجی جهان
هربار ضربه خورده بازی عالمیم
می گرید آخرش به خدا ابر و آسمان
دل تشنه صدای لطیف امام خود
تن غرق در گناه و نگاه تو مهربان
میدانمت که منتظر ما تو مانده ای
در انتظار پاک کردن نگاهمان
گرگان دریده اند حیا را ز هر کسی
پس کو عفیفه بودن زن در زنانمان
شرمنده شد قلم که نوشته برای تو
غیرت برفته از کف مردان خاکمان
آقا نگاه بر دل خش دارمان مکن
غفلت درون ماست ز مرگ و ز آن جهان
برگرد ای عزیز نفس ها گرفته است
ظلمت تنیده در رگ و در بند جانمان
پیراهنت کجاست گل نرگس غریب
برگرد و تازه کن نفسی یوسف زمان
با هر نفس که توبه کنم بازهم کم است
لطفی ندارد این دو جهان بی حضورتان
اشک و غم و فغان و همان آه ناب دل
این کار زار ما و به دل انتظارتان
نام تو را به گوش طبیعت رسانده ام
نجم و قمر شده همه فانوس راهتان
باشد که با رسیدن تو غنچه چون شکفت
باز آید آن بهار و رود این همه خزان